برايت امكان دارد كمي، فقط كمي بيآئي تا همديگر را گول بزنيم!
آن وقت مي توانيم دست هم را بگيريم و برويم كوچه ي بن بست آن طرف خيابان؛ آخر مي داني آن جا هميشه خلوت است و كسي گذرش به آن جا نمي افتد و بهترش هم اين است كه هيچ خانه اي پنجره اش رو به آن باز نمي شود، آن جا فقط ديوار دارد! از همان ديوار هاي قديمي كه بوي خانه ي مادربزرگ مي دهد و اگر تكيه گاهت شود لباس هايت رنگ به رنگ مي شود.
اصلاً اگر دوست نداري بيا برويم تا سر كوچه ي خودتان! البته ديگر من دستت را نمي گيرم ها، شايد آشنائي ما را ببيند و آن وقت بد مي شود برايمان. تو مي تواني اين سمت خيابان در پياده رو باشي و من آن سمت؛ وقتي رسيديم، مي تواني بروي خانه يتان و البته قبلش هم قولم بدهي كه ميآئي پشت پنجره و من مي توانم آن دور بايستم و نگاهت كنم و نگاهت كنم و تصورت كنم و تصورت كنم و هر چند وقت يك بار دست تكان دهم برايت و حرف بزنم و تو هي با دست هاي در هوايت بگوئيم كه هيچ متوجه نمي شوي و من خيال كنم برايم …
راستش را بخواهي من نمي دانستم كه بايد بگويمت: مشتت را وقتي رسيدي خانه باز نكن! مادرت مي فهمد رازمان را! من تنها چند ساعت بعد از وقتي كه تو رفتي، وقتي ايستاده بودم منتظرت مادرم را ديدم آن سمت خيابان…
——————————————————-
1.بعضي از خواب و رويا ها بايد واقعيت داشته باشن، بايد!
بعداً نوشت:
نميشه سه شب متوالي ديدن يه نفر رو تو خواب تصادفي دونست…احمقانه است!
53 دیدگاه
Comments feed for this article
جون 8, 2012 در 12:39 ب.ظ.
قطره خانوم
میگم اگه جایی پیدا نکردید به من خبر بدید 😀
لایکلایک
جون 8, 2012 در 3:09 ب.ظ.
blindday
🙂
مطمئنه ديگه!دوربين مخفي نيست كه؟
لایکلایک
جون 8, 2012 در 3:43 ب.ظ.
قطره خانوم
نه خیالت تخت 😀
لایکلایک
جون 8, 2012 در 3:47 ب.ظ.
blindday
خووو اون سر دنيا خيالم بايد تخت باشه ديگه…
اومدم اون ور خبرت مي كنم..اگرم اين ورا هست خبر بده…امنااا!
لایکلایک
جون 8, 2012 در 4:52 ب.ظ.
قطره خانوم
نه دیگه باید زحمت بکشی تا این سر دنیا بیایی .
من دستم از اون دنیایی که شما توشید کوتاهه !
لایکلایک
جون 8, 2012 در 10:50 ب.ظ.
blindday
بايد اونجا خيلي با اينجا متفاوت باشه…منظورم يه كم نيست……خيلي..كه اينجا ميشه يه دنياي ديگه!!!
لایکلایک
جون 9, 2012 در 11:58 ق.ظ.
قطره خانوم
Indeed it is … It is so much different …
لایکلایک
جون 9, 2012 در 10:00 ب.ظ.
blindday
وات؟!
سو ايتس كن بي گود؟! ايف يو لايك ايت…
لایکلایک
جون 9, 2012 در 10:47 ب.ظ.
قطره خانوم
دوست داشتن یا نداشتن هر چیزی بستگی به انتظاراتت و تفکراتت داره خوب.
لایکلایک
جون 10, 2012 در 9:51 ق.ظ.
blindday
هااا واقعيتش هم همين جوره البته يه جمله ي بوتيكي هست كه ميگه:تفاوت بين علف هرز و گل در نگاه ماست!
لایکلایک
جون 10, 2012 در 11:41 ق.ظ.
قطره خانوم
نه در اون حد البته 😀
لایکلایک
جون 10, 2012 در 1:03 ب.ظ.
blindday
🙂
مهم اينه كه در يه حدي باشه
لایکلایک
جون 9, 2012 در 12:02 ب.ظ.
قطره خانوم
البته متفاوت بودن الزاماً به معنی بهتر بودن نیستشها …
لایکلایک
جون 9, 2012 در 10:00 ب.ظ.
blindday
موافقم!
رابطه مستقيم ندارن
لایکلایک
جون 10, 2012 در 4:13 ب.ظ.
دمادم
نه لزوما! كسي را كه سه شب متوالي و چه بسا بيشتر در فكرش باشيم، خواب ديدنش هيچ تصادفي نيست. مگر اينكه راه بر فكرش را هم بسته باشيم.:)
لایکلایک
جون 10, 2012 در 6:27 ب.ظ.
blindday
آخ هيچ دليلي نمي بينم كه سه روز حتي گاهي بهش فكر كرده باشم! تهش اين بوده كه بعد از خواب ديدن واسمك سوال شده چرا فلاني؟ بعدشم يادذم رفته…
راستي خوش امنديد…
لایکلایک
جون 11, 2012 در 10:38 ق.ظ.
Phoenix
چقدر خوب خیال انگیز نوشتی! فکر آدم پر میگیره…
لایکلایک
جون 11, 2012 در 10:56 ق.ظ.
blindday
نظر لطف شماست…شما قشنگ فكر مي كني واسه همين قشنگ مي بيني نوشته رو…
در ضمن خوش اومديد..
🙂
لایکلایک
جون 11, 2012 در 12:21 ب.ظ.
آلفو
گول خوردن را دوست دارم، وقتی که آگاهانه باشد!
لایکلایک
جون 11, 2012 در 1:07 ب.ظ.
blindday
حس گسي به ادم دست ميده….
لذت عجيبي داره..
در ضمن خوش امديد
لایکلایک
جون 11, 2012 در 1:32 ب.ظ.
آلفو
حس گس؟ به نظرم هربار یه حسی به آدم دست می ده. گاهی زیر شکم می لرزه، گاهی خود شکم می لرزه، گاهی دل می لرزه، گاهی فک و زبون می لرزن، گاهی چشم و گاهی مغز!
لایکلایک
جون 11, 2012 در 6:35 ب.ظ.
blindday
🙂
لایکلایک
جون 11, 2012 در 10:20 ب.ظ.
آلفو
ممنونم که به وجد اومدی
لایکلایک
جون 12, 2012 در 8:51 ق.ظ.
blindday
البته دروني بود!
حالا از كجا متوجه شدي نمي دونم!
لایکلایک
جون 12, 2012 در 9:15 ق.ظ.
آلفو
ما فالگیرا کلا این تیپی ایم
لایکلایک
جون 12, 2012 در 12:36 ب.ظ.
blindday
خوووو البته اولين تجربه ي منم بود!
تا حالا به هم صنفي هاتون برخورد نكرده بودم اين قدر از نزذيدك!
لایکلایک
جون 12, 2012 در 6:14 ب.ظ.
آلفو
هاهاهاهاها. خیلی باحال بود!
لایکلایک
جون 12, 2012 در 6:16 ب.ظ.
blindday
به اين باحالي كه شما مي خنديد من هم خنده ام ميگيرد هااا دوست من
🙂
لایکلایک
جون 12, 2012 در 6:17 ب.ظ.
آلفو
خوشم می آد که با نوشتارت می تونی احساست رو برسونی
لایکلایک
جون 12, 2012 در 6:50 ب.ظ.
blindday
جدا؛ اولين نفري هستيد كه اينو ميگيد!!! البته تو دنياي مجازي…
خو اين جوري كه كارم سخت تر شد!!!!
لایکلایک
جون 12, 2012 در 6:54 ب.ظ.
آلفو
نه لزوما
لایکلایک
جون 12, 2012 در 6:59 ب.ظ.
blindday
😀
لایکلایک
جون 12, 2012 در 7:05 ب.ظ.
آلفو
(چشمک)
لایکلایک
جون 12, 2012 در 7:09 ب.ظ.
blindday
(تبسم صبح گاهي)
لایکلایک
جون 12, 2012 در 7:11 ب.ظ.
آلفو
(زهر تبسم)
لایکلایک
جون 12, 2012 در 7:12 ب.ظ.
blindday
كلن خوشم مياد و اود كه دركم مي كني…
لایکلایک
جون 12, 2012 در 7:23 ب.ظ.
آلفو
چاکریم دیگه
لایکلایک
جون 12, 2012 در 6:06 ب.ظ.
Haamed
نخستین بار هست میام این وبلاگ.
خوب حالا که سه باره تو خواب میبینیش، برو دنبالش.
لایکلایک
جون 12, 2012 در 6:09 ب.ظ.
blindday
خوش آمديد دوست من! اما من فكر كنم مشتري و فالوي بلاگتان باشم.
دنبال كي؟ 🙂
بي خيال…ديگه نديدمش!
لایکلایک
جون 12, 2012 در 6:56 ب.ظ.
nnastarann
این نوشتت رو خیلی دوست دارم
لایکلایک
جون 12, 2012 در 6:59 ب.ظ.
blindday
خيلي لطف بسيار داريد…خيلي ممنونم
لایکلایک
جون 12, 2012 در 7:01 ب.ظ.
nnastarann
خواهش می کنم. شاید چون از این استایل خوشم میاد و بعضی وقتا یه تجربه هایی تجربه های جمعیه انگار و باید آفرین گفت به متنی که می بَرَدِت تو یه فضای نوستالژیک
لایکلایک
جون 12, 2012 در 7:05 ب.ظ.
blindday
باز هم نظر لطفتان است،..
مثله كامنتي كه گذاشتم باز مي گويم: دل است ديگر گاهي هواي حوا مي كند!…
تجربه ي گسي هستش!حس ترديد فراواني داره…
لایکلایک
جون 13, 2012 در 10:07 ق.ظ.
آلفو
عزیزم دقت کردی نصف کامنت هات رو با هم گذاشتیم؟ اگر شما هم از این بحث ها توی کامنت های من راه بندازی دو روزه می ریم بالای لیست وردپرس!
لایکلایک
جون 13, 2012 در 3:17 ب.ظ.
blindday
قربونت باورت ميشه بهش نگاه نكرده بودم!!!!
جدا ميگم اين رفتن رو بال وردپرسي يا نرفتن واسم مهم نيست:-)
من دو سال از ارشيو اين وبلاگ رو كه حدود112 تا پست ميشد رو يه لحظه تصميم گرفتم پاك كنم و بعد پاك كردم!!!خيلي همين جوري…
كاملا ريلكس…
و بعد يه مدت ننوشتم و اومدم از صفر شروع كردم…
حس جالبي داره!
لایکلایک
جون 13, 2012 در 6:56 ب.ظ.
آلفو
من هم از سال 85 می نویسم و در چهار پنج تا وبلاگ رو که کلی پست داشت یه دفعه تخته کردم. اما بدم نمی آد گاهی روی بال وردپرس برم
لایکلایک
جون 13, 2012 در 9:10 ب.ظ.
blindday
خو من قبلاً رفتم..22 ژوئن 2010 تا26 ژوئن بودم…اما هيچ حس خاصي نداشتم
لایکلایک
جون 14, 2012 در 9:23 ب.ظ.
goldeneverstand
خوشحالم که عاشقی.
لایکلایک
جون 14, 2012 در 9:43 ب.ظ.
blindday
كي؟ چي؟عاشق؟ من!!!!
🙂
بعيد مي دونم!
لایکلایک
جون 19, 2012 در 7:27 ب.ظ.
goldeneverstand
لینکیدمت دوستم… تو هم اگه دوست داشتی لینکم کن.. مرسی…
لایکلایک
جون 19, 2012 در 8:49 ب.ظ.
blindday
چشم گلم…
لایکلایک
سپتامبر 24, 2012 در 9:17 ب.ظ.
میــــمجـــان
چقد خیال پردازی کردم با این نوشته
یچی تو مایههای زبانِ بیزبانیِ خودم بود 🙂
لایکلایک
سپتامبر 29, 2012 در 4:22 ب.ظ.
blindday
😦
لایکلایک