+تو می دونی چه جوری حالم خوب میشه؟

کمی صبر هم لازم می شود گاهی اما برای دوست داشتن نتوانستم صبر کنم و چشمانم برق نزند و نرود سمت موهای قرمز و شال آبی، نتوانستی لبخند نزنی؛ نتوانستم با دال «گذر از اردیبهشت» را نخوانم، نتوانستی در کوچه پس کوچه های فاز 2 اکباتان راه فرار پیدا کنی؛ نتوانستم ذوق و حسرتم را پنهان کنم، نتوانستی شرط نگذاری (که نیستم که وقت ندارم که حوصله ندارم و راستش من هم نتوانستم بگویم نه، نمی چرخید این کلمه آن جا در ثانیه 34 پشت چراغ قرمز توحید در دهانم)؛ نتوانستم به دادت برسم وقتی صدایت بغض بود و نفس های پی در پی، چشمانت یک غصه داشت و هزار و یک قصه در دست هایت که می لرزید، نتوانستی به دردم برسی (راستش حالا شاید گفتنش عجیب نباشد اما مشکل از خودم بود هیچ وقت یاد نگرفته ام حرف دلم را بزنم، بیشتر عمرم با خودم حرف زده ام و تا اینجا آمده ام)؛ نتوانستم تو را کم نیآورم وقتی #ابی » با تو» را می خواند، نتوانستی فریاد نزنی شاید وقتی «مدّونای» #دنگ_شو را پلی کرده ای، نتوانستم …

چمشمانش را به هم نزدیک می کند و دست راستش را می گذارد روی دستم که گوشه میزی پلاستیکی-که روبرویش پنج درخت صنوبر اند و هنوز برگ هایشان دچار پائیز نشده اند و تلو تلو می خورد از مستی نوازش انگشتهایش که رویش کشیده می شود و نقاشی می کشد یا این که یک پایه اش احتمالاً کوتاه تر است و یا زمین تکیه گاهش مناسب نیست اما من دوست دارم به مستی اش فکر کنم- مشت شده است و می گوید:

  • هنوزم کوچیک؟

می خندم و می گویم : آره دیگه! کاریه که شده… عادت کردم!

دستم که زیر دستش تکان می خورد میان آن چند کلمه که گفتم و هزاران کلمه ای که می خواستم بگویم و نتوانستم، جمع می شود تنش و

  • ناراحتی که دستم…

+ نه بابا! راحت باش، مشکلی نیست!

می خواستم بگویم همان وقت اما نگفتم، دوست داشتن و علاقه را نه، می خواستم اسمت را صدا بزنمو بگویمت ف… میبینی؛ تو هنوز نمی دانی که هیچ وقت صدایت نکرده ام و نخواندمت که فلانی و تو پاسخ دهی! این نخواندن آدم ها با اسم از آن دست بیماری هاست که دارم و نمی دانم اسمش چیست مثل این که نمی توانم روبروی شیشه های رو به پیاده روی یک رستوران بنشینم و مشغول غذا خوردن شوم و تو طبیعتاً این ها را نمی دانی…

+تو می دونی چه جوری حالم خوب میشه؟

نفس عمیقی می کشد، به موبایلش که کنج همان میز مست گذاشته نگاه می کند و سرش را بر میگرداند سمت دوستی که از پله های ساختمان پائین می آید و دست تکان می دهد برایش و من عمیقاً دوست داشتم که جوابش این بود «کاش بزرگتر بو..» و حالا که این ها را می دانی این را هم بگویم که وقتی میبینمت «شک می کنم» با موزیکِ غریبِ #کارن_همایونفر در مغزم پلی می شود.

——————————————-

پ.ن:

1.به نظرم «حسرت» از آن دسته واژگان عجیب و غریب ادبیات فارسی است مملو از احساس شک و تردید، خواستن و نخواستن، بودن و نبودن و داشتن و نداشتن و هزاران هزار هست و نیست دیگر! درست مثل «تاسیان» در گیلکی.

  1. توهمات ذهنی است و جدی نگیریدش.