حالا بايد گيسوانِ مشكي ات سوار بر ابرها به تسخيرِ آسمان نشسته باشند و تو با آن لبخندِ جذابِ هميشگي و تاريخ سازت با چشماني كه تمام زندگانيِ مردماني به مانند من را در سيلاب خود غرق كرده و سالهاست به عنوان بي رحمانه ترين سلاحِ كشتارِ جمعي انتخاب شده به تخته سنگي بلندبالا تيكه داده باشي، به دوربين نگاه كني و دنيا را بار ديگر از خودت آغازگر باشي!

من شايد آن پائين دره ايستاده باشم ميان ازدحام جمعيتي عظيم كه برايشان دست تكان مي دهي و به عكاس شخصي ات فكر كنم كه چرا تا به كنون نمرده است از بس روي تو را ديده و ثبت كرده است و به ازدحام نقاشاني فكر كنم كه زندگانيت را نقش مي كنند و به ساكنين شهر هاي دور مي فروشند و شايد به اين فكر كنم كه آدم هميشه دل نمي بندد، صبر نمي كند، بيهوده و بي دليل با صدائي بلند در جمع نمي خندد، خون دل نمي خورد، امتحان نمي كند، رو به روي آيينه نمي ايستد، درد نمي كشد، زير باران نمي رود، نگاه نمي كند، فريادي از غم و شادي نمي زند، سكوت نمي كند، اشك نمي ريزد، خواب نمي بيند، دلش نمي گيرد، بي هوا زير آواز نمي زند و خيلي چيزهاي ديگر كه به يكباره مي آيند و از مقابل چشمانم رد مي شوند…

اين بار موضوع فرق مي كند و تو نيستي كه با خوشحالي دستم را بگيري و بكشي، چند قدم كه دنبالت آمدم برگردي و چشمانت از خجالت موج شوند و بكوبند بر تنم و رامِ تو شوم بعدش برويم داخل اتاقت شويم و بايستيم رو به روي هم و مدتي درگوشي حرف بزنيم و پس از مدتي من بگويم بروي و روي تخت ات بنشيني و من كنار ديوار درست و به روي تو و مات هم شويم و …! اين بار موضوع فرق مي كند همه چيز به هم ريخته است و بلوائي بپا شده است چند ضربه به درب مي زنم و بعد داخل مي شوم، حالا تو كنج اتاق نشسته اي و زانوهايت را بغل كرده اي و اشك مي ريزي و صداي هق هق ات بلند شده است! به خيالم نزديك ت مي شوم و آرام مي گويم؛

-اشك نريز بانـــو! آدم وقتي براي نبود كسي اشك مي ريزد از دوست داشتنش كم مي شود، خود من براي مادربزرگم اشك نريخته ام تا كنون و شايد براي آن باشد كه مردنش را باورم نيست! آدم وقتي كسي را هق هق كند و خون ببارد ديگر آن را براي هميشه از دست داده است…

اما ايستادم و بي رحمانه نگاهت كردم لحظه ها، ساعت ها، روزها و سال ها عاشق ات شدم و منتظر ماندم با يك فنجاي چاي و سيگار!

————————-

1. نسترن به من مي گويد؛ شهاب آن پروفايل فيس بوك كه در فلان پست گذاشته بودي فيك است و با تعجب مي خندم و حس مي كنم كه چقدر اين ديوانگي منتج به ويراني ام را دوست دارم و او هم مي خندد و بعدش صحبت مي شود، كلي بهمان خوش مي گذرد و …

2. اين مردم موضوعات مافوق طبيعي رو راحت تر از موضوعات و وقايع طبيعي باور مي كنند. ((جنگ آخرالزمان-ماريوبارگاس يوسا))

3. يكي از همين شب ها/ مي خوابم /و تا ابد/ خواب تو را مي بينم!