بيا كمي با هم صحبت كنيم!
آن وقت من بايد مثل خيلي از وقت ها بيايم استريت شوم و بگويم: چون خانم ها مقدم هستند نخست تو مي تواني شروع كني… و بعدش لبخند بزنم و در دلم هيچ كدام از كلمات و جملات تو را تا ثانيه ها فقط مثل خيلي از صداهاي ديگر بشنوم و نشوم و به خودم درودها بفرستم كه چرا اين قدر سست عنصر هستم در برابر ات!
بعدش وقتي به خودم مي آيم مي بينم تو شروع كرده اي از طول و عرض آتوپيايت گفتن و هزاران كار عقب مانده و اين كه چقدر همه چيز آرام و دوست داشتني است و تعجب من از تمام اين ها و حس ششم تو و ادامه ي دايلوگ هايت وقتي چشم هايت از فرط تشنگي به خون من از كاسه دارد بيرون مي زند؛ اينگونه:
– فكر مي كني تمام اينا يه سري جمله ي احمقانه و مضحكه كه چند روز نشستم حفظ شون كردم تا بيام بهت بگم… هه! نه آقاي فلاني…
– نمي خوام بحث كنيم… مي توني ادامه بدي! گوش مي دم!
– گوش ميدي؟ گوش دادنت به چه درد من…
و به اين فكر مي كنم كه تو يك خواننده ي محبوب، مشهور و خوش صدا هستي كه مي خواني و صدايت پس پرده شنيده مي شود و من مي توانستم همين چند دقيقه قبل فقط و فقط 100تومان بيشتر به راننده ي تاكسي بدهم و چهارراه بعدي پياده شوم و بعد بروم شهر كتاب و با خانم محترم فروشنده ي كتابش استريت وار در مورد كتاب حرف بزنم و بعد هم اگر ميلم كشيد يك دفتر شعر خوب با كمكش انتخاب كنم و قدم بزنم تا كمي بگذرد زمان – و از دستش بدهم كه براستي تنها از دست رفتني است كه وجود دارد – ، بروم يك بطري كوچك آب بخرم بي هوا و متوجه نباشم كه ماه روزه داران است و خودم هم يكي از آن ها…
به خانه كه رسيدم بنشينم و شعر بخوانم براي زلف پريشانو چشم هايت و به اين فكر كنم كه اگر كمي با هم صحبت مي كرديم و همين جور موهومات ذهني پشت هم كه يكي مي خواندم:
-آقا! ببخشيد توپ رو ميندازيد؟…
تو كيلومترها از من دورتري و اينجا چهارراه بعدي اش شهر كتاب ندارد!
—————————————————————
1. هيچ شكلي و وجهي به نام تغيير وجود نداره! ما تنها اون روشي رو كه بتونيم توش بيشتر خودمونو فريب بديم تغيير مي دونيم.
2. زندگي هميشه واقعي تر از حقيقته!
35 دیدگاه
Comments feed for this article
آگوست 15, 2012 در 3:09 ق.ظ.
مهرنوش محتشمي
عالی بود!
لایکلایک
آگوست 15, 2012 در 1:42 ب.ظ.
blindday
ممنون خانم محتشمي….
باعث افتخارمه كه كامنت گذاشتين، خيلي ممنون
لایکلایک
آگوست 15, 2012 در 9:55 ق.ظ.
behrouz
جدا کردن حقیقت و واقعیت بیراهه ای است واسه لذت نبردن از زندگی…
لایکلایک
آگوست 15, 2012 در 1:42 ب.ظ.
blindday
موافقم…
لایکلایک
آگوست 15, 2012 در 2:32 ب.ظ.
هشتِ دوازده
خوانندهای که خواند و لذت برد…
لایکلایک
آگوست 15, 2012 در 2:40 ب.ظ.
blindday
شما خيلي خيلي لطف داري دوست من
لایکلایک
آگوست 17, 2012 در 6:30 ق.ظ.
مرجان . در جستجوی خویشتن .
Are you gay?
لایکلایک
آگوست 17, 2012 در 1:24 ب.ظ.
blindday
همينمون مونده بود ديگه! 😦
چرا اين جوري فكر كردي؟ جالبه واسم….
لایکلایک
آگوست 17, 2012 در 1:32 ب.ظ.
مرجان . در جستجوی خویشتن .
آخه گفتی: «استريت شوم و بگويم: چون خانم ها مقدم هستند نخست تو مي تواني شروع كني…با خانم محترم فروشنده ي كتابش استريت وار در مورد كتاب حرف بزنم »
مگه منظورت Straight نیست؟
وقتی میخوای استریت بشی لابد الان گی هستی دیگه 😀
لایکلایک
آگوست 17, 2012 در 1:43 ب.ظ.
blindday
استريت وار حرف زدن!
مثلن ميگم امروز ديونه شدم وقتي بيدار شدم! يعني اينكه بايد برم تيمارستان با زنجير ببندنم!!!!
مانند استريت ها…
حالا نمي دونم تو نستم منظورم رو بگم يا نه!
نه باووووو من از اين سعادت ها ندارم كه خاص باشم كلن!!!!
لایکلایک
آگوست 17, 2012 در 7:30 ب.ظ.
مرجان . در جستجوی خویشتن .
نباید با زنجیر ببندنت
ولی وقتی میگی «دیوانه شدم» یعنی اینکه قبلا عاقل بوده ام!
لایکلایک
آگوست 17, 2012 در 10:48 ب.ظ.
blindday
نشد ديگه!
ديونه شدم با ((ديونه شدم وقتي بيدار شدم)) خيلي فرق مي كنه!
اين اولي همونيه هستش كه فرموديد اما دومي يعني اينكه مثل ديونه ها رفتار كردم! و اين مثل و مانند بودن دليل بر بودن يا شدن يا هستن نيست!
امروز خيلي خوب اواز مي خوندم! يعني اينكه من قبلن يا بعدن خوااننده بودن يا ميشم!…به نظر من يعني اينكه مثل اونا رفتار كردم در حالي كه خودم نبودم!!! نمي دونم تو نستم منظورم رو بگم يا نه…
لایکلایک
آگوست 18, 2012 در 10:38 ق.ظ.
مرجان . در جستجوی خویشتن .
منم همینو میگم. میگی: مثل اونا رفتار كردم در حالي كه خودم نبودم
ینی: مثل استریت ها رفتار کردم در حالی که خودم استریت نبودم
ینی اینکه گی بودم دیگه 😐
لایکلایک
آگوست 18, 2012 در 5:46 ب.ظ.
blindday
نتونستم بگم پس!
من استريت رو استفاده كردم تا اين رو به خواانده ي متن بگم:
وقتي من با اون خانم فروشنده استريت وار حرف مي زنم واسه اينه كه يكي ديگه تو ذهنم هست كه حتي خانم محترم(كه منظورم خيلي خوش برخورد و خوش چهره است) فروشنده هم وجود يا عدم وجودش واسم ارزش خاصي نداره و وقتي كه گفتم اگرم ميلم كشيد كتاب بخرم يا نخرم تاكيد به اينه …فك كنم!!!
استريت وار در مورد كتاب حرف بزنم؛ به نظر شما جور ديگه ميشه در مورد كتاب حرف زد!!!!
آن وقت من بايد مثل خيلي از وقت ها بيايم استريت شوم و بگويم: چون خانم ها مقدم هستند نخست تو مي تواني شروع كني….؛ به نظر شما چه وقت ميشه گفت خانم ها مقدمن وقتي كه يه دنيا حرف داري!!!تنها زماني كه بود يا نبود حرف ها ديگه مهم نباشه!!! و به نظر من شما به اين فكر كن كه اگه يه مذكر ميگه خانم ها مقدم اند اكثر مواقع خودشيرينيه!!! اما خو وقتي تو اين متن حرف از اختلاف و كدورت هست ديگه لزومي نداره خود شيريني از طرف يكي مطرح بشه پس بايد يه جور ديگه مطرح بشه و اون فقط و فقط از نظر من استريت واره…..
قبلنم گفتم از اين سعادت ها ندارم خاص باشم و هيج تلاشي هم نكردم تا خاص باشم البته از اين نظر و تا به حال با يه گي هم رو در رو نشدم…
بعدشم اگه گي بودم اين قدر عكس مونث در پوزيشن و لوكشين هاي مختلف نمي ذاشتمااااا 🙂
لایکلایک
آگوست 20, 2012 در 9:20 ب.ظ.
محمد
… «هيچ شكلي و وجهي به نام تغيير وجود نداره! ما تنها اون روشي رو كه بتونيم توش بيشتر خودمونو فريب بديم تغيير مي دونيم.» …
شایدم هيچ شكلي و وجهي به نام «ثابت» وجود نداره! ما تنها اون قسمتی رو كه بتونيم توش بيشتر خودمونو فريب بديم ثابت مي دونيم.
با وجود «زمان» و اینکه هیچچیزی ثابت نمیمونه دیدگاه دوم به نظرم منطقیتر میاد
لایکلایک
آگوست 20, 2012 در 10:50 ب.ظ.
blindday
فكر كنم ثبات بعد از تغييره!منظورم اينه كه ابتدا خودمون رو با تغيير نبوده و نشده فريب ميديم و بعد بهش مي گيم ثبات…
نظر منه دوست من!
لایکلایک
آگوست 21, 2012 در 7:39 ق.ظ.
ordoukhani
یاد این شعر افتادم زندگی ابلهانه
لایکلایک
آگوست 22, 2012 در 4:04 ب.ظ.
blindday
موافقم
لایکلایک
آگوست 26, 2012 در 12:13 ب.ظ.
ahkeintor
3.و حقیقت همیشه مضحک و تلخ تر !
لایکلایک
آگوست 27, 2012 در 6:42 ق.ظ.
blindday
😦
لایکلایک
آگوست 28, 2012 در 11:26 ق.ظ.
من بارا
من از همین جمله آخر می ترسم.زندگی واقعی…. آ
لایکلایک
آگوست 28, 2012 در 9:31 ب.ظ.
goldeneverstand
مثل شعر بود. لذت بردم.
لایکلایک
سپتامبر 17, 2012 در 7:17 ق.ظ.
blindday
نظر لطفته
لایکلایک
سپتامبر 3, 2012 در 10:56 ق.ظ.
parykateb
خوندم. لذت داشت. این استریت شمارو اولین بار بود به قرینه معنایی مدنظرتان شنیدم!
لایکلایک
سپتامبر 17, 2012 در 7:18 ق.ظ.
blindday
همیشه باری اولی وجود داره خب!!!!
لایکلایک
سپتامبر 3, 2012 در 10:57 ق.ظ.
parykateb
دست شمادرد نکنه
لایکلایک
سپتامبر 17, 2012 در 7:18 ق.ظ.
blindday
سر شما درد نکنه…قابلی نداشت
لایکلایک
سپتامبر 17, 2012 در 6:34 ق.ظ.
من بارا
کجایی پس…چرا همه رفته اند. دلم برای دوستام تنگ شده. برای این که بخونمتون
لایکلایک
سپتامبر 17, 2012 در 7:18 ق.ظ.
blindday
آمدم….کمی دیر…
لایکلایک
اکتبر 5, 2012 در 9:01 ق.ظ.
من بارا
خوش اومدی
لایکلایک
اکتبر 5, 2012 در 9:17 ق.ظ.
blindday
🙂
ممنونم دوست من
لایکلایک
سپتامبر 19, 2012 در 2:31 ب.ظ.
ضد جنگ
سلام خوبی؟ کجایی پس؟ منتظر پست بعدیتم
لایکلایک
سپتامبر 19, 2012 در 9:07 ب.ظ.
blindday
سلام..ممنون..
ميگذره
خيلي لطف داري..خيلي
لایکلایک
سپتامبر 19, 2012 در 9:28 ب.ظ.
ضد جنگ
عزیز باشی – با پستات یه رابطه عجیبی پیدا کردم بی تعارف منتظر پست بعدیتم
لایکلایک
سپتامبر 29, 2012 در 4:22 ب.ظ.
blindday
🙂
لایکلایک